رسولان روستایی و رمههای دراز ِ عبارت
رسولان روستایی و رمههای دراز ِ عبارت*
(نگاهی به مجموعه شعر " آواز عاشقی" سرودهی محمدباقر کلاهیاهری)
فریاد ناصری
نام کلاهی اهری را بارها شنیده بودم و خیلی کم و نادر شعری از او خوانده بودم. چراکه کتابی از او نداشتم و ندیده بودم. تا اینکه کتاب "آواز عاشقی" اش را دوستی به رسم شعر هدیهی فروغ، چراغ کرد و به خانهام آورد. شروع به خواندن کردم. دیگرگونه نگاه کردناش به شعر برایم جالب بود و قابل احترام و تامل، اما هرچه پیشتر رفتم. تکراری شد. تکرار مکرر یک لحن که در کلیت، نوشتههایی بیرمق و کم جان را شکل میدادند. کلیتی که در آن تکه نوشتههایی از نثر حاکمیت و سلطه داشتند. در میان این کلیت گاهی رگههایی از شعر و گاهی هم تکه شعرهایی دوست داشتنی آمده بودند. به مثل میتوان گفت معدن الماسی که تکه الماسهایی در میان کوهی از سنگها و خاکها.
شاعریت اهری درست همین جا کمی ترک میخورد. اینجا که نتوانسته الماسهایاش را از دست سنگها و خاکها برهاند و تراش ناخورده و بیشکل به معرض دید و بر سر بازار آورده است. این کارها به یک ویرایش و تدوین شاعرانه و هنرمندانه محتاجاند. تا به مجموعه شعری قابل تامل بدل شوند. شعری از این دست که:
...گفتم آدم هستم
و به دنبال حوّا آمدهام در این سیارهی تاریک، در این زمین
میگویند که من با حوا در بهشت با همدیگر بودهایم
پس مرگم چی بوده
فقط همین که از بهر هلاک شکم کارد خوردهم
یک شکم گندم یا سیب کال بلمبانم
با صد جور ثقل معده و ناراحتی
بعدم سر زنم داد بزنم: کار تو بود!- از شعر آدم-ص166
اگر چه چند سطر آخر باز هم حرف دارد ولی میشود گفت توانسته موفق باشد. توانسته در راحتی زبان امروز و طنزی شیرین اسطورهی اولین را به خنده بگیرد و حماقت مردانه را نشان بدهد. و یا در جایی داستانی بگوید از "این مشت خاک تیره که نامش آدم است"-ص123 به اینگونه:
...آدمی میآید
قاقا میگوید
از پلهها به زحمت بالا میرود
نان گندم میخورد به غفلت
آب مینوشد و باران سرش را خیس می کند
و روز قبایش را میفرساید
و استخوانهایش دراز میشود و گوشش مو در میآورد
و ابروهایش سفید میشود الکی
و این وسط چی شنیده مگر صدای باد
و چی دیده مگر سایهی ابری سفید.- از شعر عبور- ص123
و گاه، جملهها و سطرها و ترکیبهایی بیافریند که به شعر شاعران ِ شعر دیگر پهلو بزند در لحن و ادای حرف؛
غم وسیع تو دلبر مرا به دامنههای دانایی کشید- از شعر بودا-ص107
یا
مهربان من! آیا تو با من در ظلمات مطوّل مرگ پا میگذاری؟-از شعر بیپناهی-ص323
یا تصویری بیافریند از این دست زیبا:
و روی صدایت چراغ روشن کند پاییز با این برگهای زرد- از شعر برگهای زرد-ص160
و گاه در ولنگارییی خاص بنویسد:
یک افراسیابی هستم که خدا بخواهد میمیرم در یک دقیقهای سیاه- از شعر دوزخ بان- ص193
یا
بگذار...
در پیات آه بکشم، ای نگاری که روزگار حسابت را رسیده است. - از شعر تمدن جدید-ص155
بهر حال شعر اهری در بسیاری وقتها بهخاطر درازنویسیهای نثریاش هلاک میشود و از دست میرود. اگر او را در همین که هست نگاه کنیم، نه! شاعر خوبی نیست. شاعریتاش در همین که هست خیلی کم است. که گویا توان انتخاب و تدوین و خط زدن ندارد. توان اندیشیدن به شعر و ناشعر در کار خودش. "رمههای دراز ِ عبارت" را میچیند، بی آنکه دستچینی بکند. از طرفی تلاش او برای رهایی از شعر مرسوم و رفتن به سوی زبان گفتار و در جاهایی عامیانه نویسی و نوع ارائهی کارش هم به داد این بیدقتیاش نمیرسد. اگر چه در هنر مدرن ارائه خود میتواند سهم قابل توجهی در دنیای اندیشگانی هنرمند داشته باشد. اما این رفتار تکنیکی هم به جای یاری رساندن به شعر اهری بیشتر اوقات ضعف شعر او میشود.
نکتهی قابل تامل دیگری که در شعرها و کتاب "آواز عاشقی" اهری وجود دارد. ورود به فضای اندیشگانیییست که در ایران به نوعی سنت است و مرسوم بوده است. وَ چند وقتیست که فراموش شده. شعر ایران و قلم نویسندگان ایرانی از همان آغاز تاوان نبود اندیشههای مدون تاریخی و اجتماعی را داده است. حافظی که منتقد اوضاع اجتماعی میشود. سعدییی که در مقام اصلاح برمیآید. ناصر خسروی که در مقام متفکر... شاعران ما تاوان چیزی را دادهاند که چندان هم به عهدهی آنها نبوده و نیست. با اینکه همیشه و در همه جای جهان، بین اهل هنر و اندیشه در یک زمانه، ویژگیها و اندیشههای مشترکی وجود داشته و یافت میشود. اما هر کدام در نقش خویش ظاهر شدهاند. وَ میشود گفت تنها درایران بوده است که شعر نقش اندیشه را نیز بر عهده داشته است. این رعایت سنت و یا بهعبارت دیگر سنت اندیشی کلاهی اهری از شروع کتاباش نیز آشکار است که چون شاعران گذشته کتاباش با ثنای پروردگار عالم آغاز میشود و با دعا و نیایش:
خدایا کمک به من کن
حدیث تازه در من ترنـّم کن
سخن واقعی میخوام ای رحمان رحیم!- از شعر آواز عاشقی-ص17
اگر چه او در بیشتر نوشتههایاش از خود چهرهای بی اعتنا به روایتهای کلان نشان میدهد و سعی میکند بیشتر چهرهای فردی از خود نشان بدهد که به دغدغههای ریز و درشت انسان امروز میاندیشد. اما در بیشتر کارهایاش در گیر همان روایتهای کلانیست که اغلب در حوزهی اسطورههای دینی و انسانشناسیهای مذهبی مطرح میشود. وَ سعی میکند از جهان و از انسان ِ در جهان در یک نگاه دینی- اخلاقی کلیتی را ارائه بدهد که چندان با روزگار انسان امروز همخوانی ندارد. بههر حال غربت متنهای او، در خود غریبگیی ِ خاصی دارند که دوست داشتنیاند و نمیشود نادیدهشان گرفت.
* عنوان یادداشت از دو شعر "کجاوهی کیقباد" و "پریا" به ترتیب در صفحات 227 و 298 انتخاب شده است.
پینوشت: این یادداشت پیش از این در روزنامهی روزان منتشر شده است.