ادبیات بحران و بحران ادبی /حسین نوش آذر(روی متن زیر کلیک کنید)

راوی داستان کوتاهی از بوریس ویان، سربازی در میدانی از میدان­های جنگ جهانی دوم است که پایش ناگهان روی مین می­رود. ویان از قول این سرباز بخت­برگشته می­نویسد: صدای ضامن را که زیر پایم شنیدم، بلافاصله ایستادم. او در این لحظه به خوبی می­داند که اگر پایش را از روی مین بردارد، مین منفجر می­شود و نابودش می­کند. در این وضع تنها یک راه دارد: دفترچه یادداشت­های روزانه­اش و مدادی را از جیبش بیرون می­آورد. داستان سربازی را می­نویسد که پایش ناگهان روی مین رفته است. دفترچه و مداد را به کناری پرت می­کند و پابش را از روی مین برمی­دارد. با این جمله داستان تمام می­شود و زندگی نویسنده­ هم به پایان می­رسد.

-----

می خواهم سیمون دوبووار من باشی/شهر نوش پارسی پور

در عین حال امیر چون جامعه‌شناسى خوانده بود، من نیز به این فکر افتادم که براى دانشمند شدن به‌طور قطع باید جامعه‌شناسى خواند. اما او در نامه‌اى نوشت: دلم مى‌خواهد تو سیمون دوبوار من باشى..

در همین‌جا براى اطلاع نسل جوان مى‌گویم که رابطه‌ی ژان پل سارتر و سیمون دو بوار، فیلسوفان فرانسوى که در آن زمان به صورت ازدواج آزاد با یکدیگر زندگى مى‌کردند، رویاى تمامى روشنفکران ایران بود. اما در پاسخ نامه براى امیر نوشتم: "من ترجیح مى‌دهم سوسک مستقلى به دیوار باشم تا رونوشت ناقصى از سیمون دوبوار."