مفهوم ذوق در آراء هیوم. فریاد ناصری
مفهوم ذوق در آراء هیوم
فریاد ناصری
به دست دادن تعریف مشخص و معلومی از مفاهیم و اصطلاحات اصلی هر دستگاه فلسفی و فیلسوفی چیزی نیست جز خطر کردن و در دام غلط افتادن. به خصوص اینکه آن مفهوم و اصطلاح پیش از آن که در آن نظام فکری نقش عمده بگیرد خود در عامیت خودش بار معنایی غنی و پر محدوده ای هم داشته باشد.
مفهوم ذوق در نظام فکری دیوید هیوم نیز یکی از این مفاهیم است که هر تلاش سختگیرانه ای برای تعریفاش به گمانم من با شکست روبهرو خواهد شد. چنین مفاهیم متوسعی را باید سعی کرد در نشانه های مرزیشان، در مصداقها و کارکردهایشان شناخت یعنی در همان وسعت معناییشان اگرچه ممکن است همین وسعت سبب و مایهی اختلاف شود اما آنکه بیشتر دیده باشد، آنکه بیشتر تامل کرده باشد تعریفاش به بیشتریت خود وسعت مفهوم نزدیکتر خواهد بود که خود همین نگاه هم نگاه هیوم است دربارهی داوران حقیقی آنجا که مینویسد "تنها آنکه عمری را صرف مشاهده و غور و سنجش در آثار برجستهای کرده که مردمان همهی ملل در اعصار گوناگون زبان به تحسین آن گشودهاند شایستهی ارزیابی محاسن اثر و تعیین مرتبهی آن در میان دگر مخلوقات نبوغ آدمی است" (هیوم، 1388: 29) اما با کمی دقت در رسالهی کوچک در باب معیار ذوق میشود فهمید که ذوق در نظر هیوم یک قوه است. یک نیرو ست که کار این قوه یا نیرو قضاوت یا مشخص کردن حسن و قبح آثار و اعیان و شایست و ناشایست است، اما در واقع این هنوز بودن در مرزهای عام معنایی مفهوم ذوق است که عامهی اهل هنر هم همیشه بر این تاکید دارند که هر کس کمی ذوق داشته باشد میفهمد که کدام اثر خوب است و کدام اثر نه، ولی خود همین مفهوم عام شده هم در دلش تازهگی و جسارت خاص خود را دارد در زمانهای که همه شناختها و تشخیصها به عهدهی عقل بود و قوهی فاهمه بر مسند بود. هیوم حرف از اعتبار احساس زد و حتا آن را برتر از اعتبار عقل دانست. در راستای همین قول و نظر بود که خواست تا قواعد کلییی را بیابد، که احساسات را از آن بیسامانی و آشقتگیی که نسبتاش میدهند برهاند و در قاعده اعتبارش را آشکار کند. "اصول کلی خاصی در باب تصدیق یا نکوهش وجود دارد که نگاهی دقیق می تواند رد و نشان آن را در تمام فعالیتهای ذهن بیابد" (هیوم، 1388: 21) هیوم اعتقادش به این اصول کلی را با عبارات مختلفی بیان میکند عباراتی چون "احکام کلی راستین"، "قواعد عام" در واقع او با جستن این اصول کلی و احکام کلی می خواهد مبنا و معیاری بیابد برای سازگار کردن اختلاف احساسات آدمیان یا اگر امکان سازگاری نیست بتوان بر اساس آن معیار و مبنا احساسی را بر احساس دیگر ترجیح داد اما کماکان خود آن نیرو که قرار است با استفاده از این اصول کلی کار کند تعریف ناشده مانده هر چند که به نوعی با بیان وظیفه اش به حدود و ثغورش نزدیک شده ایم. ما در این متن تلاش میکنیم که با توجه به متنهای در دسترس در این باب تا جایی که امکان دارد به تعریف این مفهوم دست یابیم.
مریم بختیاریان مقاله ای دارد با عنوان ارزیابی نظریه دیوید هیوم در خصوص زیبایی و ذوق که در چکیدهاش ذوق را اینگونه تعریف میکند: ذوق نیرویی معرفی شده است که به مدد آن احساس تایید یا عدم تایید یا رد چیزی برانگیخته شود. اگر دقت کنید در تعریف اولیه حرف بر سر تشخیص حسن و قبح بود در این تعریف ما با احساس تایید یا عدم تایید مواجه میشویم این مشخصه با آن چیزی که دربارهی اعتبار احساس از نظر هیوم گفتیم همخوانی بیشتری دارد. "هیوم میخواست نشان دهد آنچه تا کنون فخر واقعی عقلگرایی و توان آن برشمرده میشده در واقع ضعیفترین و آسیبپذیرترین موقعیت آن بوده است. تمام مرجعیتی که عقل تاکنون داشته ناموجه و غیر طبیعی بوده است. عقل... باید تسلیم رهبری قوهی حساس شود" (بختیاریان،1389: 7) این از آن روست که هیوم معتقد است شناخت زیبایی ها نه با عقل که بر عهدهی احساس است. اما ویژگی دیگری که این نیرو یا قوه دارد این است که "حسی درونیست" یعنی آنچه رخ میدهد در درون کسیست که مواجهه دارد با اثر، البته هیوم در بخشهای پایانی رسالهاش امرواقع را به ماجرا برمیگرداند به این معنا که اثردارای کیفیتیست که که ذهن بنا بر طبیعتاش از درک آن لذت میبرد و لذت بردناش بر اساس آن اصول کلی ذوق است.
برای تنگتر کردن حلقهی تعریف و به دست آوردن آنچه که در پی آنیم بد نیست نظری هم به تعریف کانت از ذوق داشته باشیم چرا که بیشک کانت در نقد قوهی حکماش نظر و گپی با هیوم دارد. کانت قوهی متخیله را مسئول تشخیص زیبایی و تنها نهاد صادر کنندهی حکم ذوقی میداند. حکمی که شناختی و منطقی نیست، مبنایی ذهنی دارد و با احساس لذت و الم نسبت دارد و هر آینه فاقد هرگونه علقه و علاقهایست. در واقع کانت ذوق را این گونه تعریف میکند که "قدرت قضاوت در مورد چیزی یا واقعه و نمودیست به وسیلهی رضایتی نادلبسته که عاری از هر گونه سودیست" (بختیاریان، 1389: 16) کانت هم چون هیوم سعی در جدا کردن و مستقل کردن قوهی درک زیبایی از قوای شناختی دارد اما هم هیوم هم کانت هر دو به نقش عقل در این قوای ادراکی اذعان دارند هیوم مینویسد "عقل اگر جزء ضروری نباشد برای فعالیت آن ضروری است" (هیوم، 1388: 31) حتا کانت هم در سطرهای دقیقهی اولش فاهمه را با یک شاید شریک قوهی متخیله میکند. با این حال نباید فراموش کنیم که هر دو نقش اینها را بسیار متفاوت از هم میدانند. بهتر است برای روشنتر شدن این مفهوم به دیگر آثار هیوم هم نظری بیندازیم. در کتاب "کاوش در مبانی اخلاق" دو قطعهی بسیار مرتبط با این بحث ما هست که بسیار می تواند راهگشا باشد. قطعهی اول نشان دهندهی ربط هنوز وثیق اخلاق و زیبایی در نظر هیوم است وحرف بر سر مشابهت زیبایی اخلاقی و زیبایی طبیعی است اما در ادامه هیوم متذکر میشود که "تمام زیباییهای طبیعی وابسته به نسبت، رابطه و جای اجزاء هستنند؛ اما نامعقول خواهد بود اگر از این استنتاج کنیم که درک زیبایی، هم چون درک حقیقت در مسائل هندسی، کلن عبارت است از درک روابط که تماماً با فهمیدن یا با قوای فکر انجام میشود. در تمامی علوم، ذهن ما از روابط شناخته، ناشناختهها را میپژوهد: اما در کلیّه آرا ناظر به ذوق و زیبایی بیرونی، تمامی روابط در دست و مقابل چشماند و ما از اینجا، با توجه به طبیعت شیء و سرشت اعضا[ی حسی بدنمان] به سمت احساسی از رضایت یا تکدر پیش میرویم" (هیوم، 1392: 195) این قطعه گویای تمام حرفهای تا به اینجاست. استقلال و یگانگی قوهی ذوق از عقل، تفاوت نقش و شیوهی ادراکی این دو، نقش و تاثیر امر واقع در ادراک ما از زیبایی و آن حسی که در ما شکل میگیرد و برانگیخته میشود. در قطعهی بعدی هیوم به آشکار شدن این تفاوت اشاره میکند و بعد از بیان وظیفهی هر کدام دربارهی ذوق مینویسد "چیزهای طبیعی را با رنگهایی که از احساس درونی وام گرفته خوشنما و بدنما میکند" (هیوم، 1392: 195) در واقع هیوم نه با رفتن به سمت تعریفی جوهری از ذوق – هیومی که کلن با جوهر مشکل دارد- بلکه با نشان دادن کارکردها و وظایفاش و عوامل موثر در ایفای نقشاش و با اشاره به ماندگاری آثار بزرگ در تاریخ و نقش داوران حقیقی جغرافیای مفهومیای را ترسیم میکند که آن جغرافیا ذوق نام دارد. او ذوق را چیزی میداند که داوران حقیقی دارند و داوران حقیقی را از پنج ایراد مبرا میداند یا بهتر بگویم معتقد است که کسی که پنج ایراد ذیل را داشته باشد نمیشود به داوریاش درباب زیباییها اعتنا کرد. ایرادهایی که مخل کار ذوقاند و احکام آن را مخدوش میکنند اینها هستند: فقدان لطافت طبع، فقدان عقل سلیم، ضعف تجربه، ضعف در مقایسه، پیشداوری. البته باید نقص در اعضای حسی را هم به این فهرست بیفزاییم چرا که هیوم بارها و بارها اشاراتی دارد که بار زیستی و بیولوزیکی دارند و حتا روانی، نقص در عضو و اعضا را مخل میداند. شرایط نادرست دخیل در احساسات را هم مخل کار قوهی ذوق میداند.
در مورد ایراد نخست البته هیوم چند تعبیر دارد لطافت خیال، لطافت طبع، لطافت ذوق و یا این تنوع در تعابیر از سوءتفاهمات ترجمه است اما اگر اختلاف تعابیر از خود هیوم باشد نشان دهندهی همین سیالیت درونی خود مفاهیم است که تن به ایستا شدن نمیدهند. نکتهی مهم دیگری که باید در تعریف مفهوم ذوق از نظر هیوم به آن اشاره کرد این است که برای او بعد از تمام این تلاشهای سلبی و ایجابی در روشن کردن مرزهای مفهومی قوهی ذوق حد اعلای حکم ذوقی، حد اعلای تشخیص صائب و درست که در مکان و زمان درست و با اندام بی نقص و درست و بدون ایرادت ذکر شده در بالا ارائه شده حتمن و حتمن باید که توجه به جزئیات داشته باشد. در واقع او کمال تشخیص هر قوهای را تشخیصهای جزیی پنهان از نظری میداند که تنها به تمرین و ممارست و مقایسهی آثار بزرگ به دست میآید در واقع او معتقد است این دقت در جزییات که کمال هر قضاوتیست قابل افزایش و بهبود است. بهتر است جملات خود او را در این باره بخوانیم تا امر روشنتر شود "باید اذعان کرد که هر حس و قوهای، زمانی کامل است که دقیقاً جزییترین متعلق خود را درک کند و اجازه ندهد که هیچ چیزی از نظرش دور بماند... مهمترین روش ... توسل جستن به نمونهها و اصولی است که اجماع و تجارب اعصار و ملل بر آنها صحه گذاشته است... هیچ چیز به اندازهی ممارست در هنری خاص، بررسی یا تامل مداوم در نوع خاصی از زیبایی، نمیتواند این توان را افزایش و بهبود دهد" (هیوم، 1388: 25) این توجه به جزییات را میشود ذیل تعریف دو ایراد اصلی یعنی عدم لطافت طبع و فقدان عقل سلیم شرح داد. لطافت طبع در رسالهی درباب معیار ذوق اینگونه تعریف شده است " اگر اندامها چنان سالم باشند که چیزی از نظر آنها دور نماند و در عین حال چنان دقیق باشند که هر جزیی را در ترکیب کلی درک کنند این حالات را لطافت طبع گویند." (هیوم، 1388: 24) عقل سلیم هم چیزی نیست جز توان درک جزییات توسط عقل و البته توان درک ویژگیهای این جزییات. این کنار هم نشستن دو قوه برای درک جزییات جهت کامل کردن هم بیانگر همان نکتهایست که پیش از این در ضرورت حضور عقل در کنار قوهی ذوق گفته شد. حال که توانستهایم تا حدودی مفهوم ذوق را روشن کنیم بهتر است نشان دهیم که این حس درونی، این نیرو و قوه چگونه عمل میکند. هیوم روند فعالیت این قوه را به دو بخش تقسیم میکند در بخش اول ما با اثری مواجه میشویم. آن را میبینیم و میشناسیم به عبارت دیگر از اثر و چگونگی و کم و کیفاش درک و ادراکی بهدست میآوریم. در بخش دوم بر اساس شناختمان از اثر و چگونگیهایش احساسی در ما برانگیخته میشود در تایید یا عدم تایید آن اثر، احساسی که گویای رضایت ما از شایستگیهای اثر است یا ناخشنودی ما از ناشایستیهای اثر. میشود این دو بخش را با این دو نام مشخص کرد: مرحلهی ادراکی و مرحلهی عاطفی. در اینجا نکته و رقیقای هست که باید روشن شود اگر در مرحلهی ادراکی اختلافی روی بدهد امکان رفع اختلاف بر اساس قواعد وجود دارد یعنی امکان این هست که مشخص کرد ادراکی برتر و مرجحتر از ادراکهای دیگر است بهطور کلی میشود گفت ادراکی که با دقت تمام جزییات اثر را درک کرده باشد ادراک مرجحتریست اما اگر مدرکان همه در ادراک اثر برابر باشند و همهی دقایق کار دیده و درک کرده باشند و اختلاف در مرحلهی عاطفی یعنی احساس برآمده از ادراک باشد آنوفت دیگر معیار و ملاکی در دست نیست که احساسی را بر احساسی دیگر ترجیح داد. ما تا مرحلهی ادراک توانایی اعمال معیارهایمان را داریم. تا مرحلهی شناختی و عقلانی ابزارها کارا و باهودهاند اما بعد از آن که پای احساس به میان میآید ابزارها کارایی خود را از دست میهند و بیهوده میشوند. اگر این دو قوه یعنی عقل سلیم درست ادراک کند و طبع لطیف احساس رضایت از آن ادراک داشته باشد ما به لذت ناشی از زیبایی دست مییابیم لذتی که بر اساس امور واقع، بر اساس کیفیات موجود در اثر در درون ما شکل میگیرد. هیوم نام این هماهنگی و این مرحله را انطباق میگذارد. او میگوید در میان تمام احکام شناختی تنها یک حکم میتواند درست باشد و در میان احکام احساسی همه حکمها و اگر درک درست توام با احساس مطلوبیت باشد انطباق مذکور لذت بخش خواهد بود و اگر آن توام نباشند انطباق رخ دارد فاقد لذت و رضایت خواهد شد. چرا که" هیچ احساسی ذات ...شیء را بازنمایی نمیکند. احساس تنها نشانگر انطباق یا رابطهی خاص میان شیء و اندام و قوای ذهن است... زیبایی کیفیتی در خود اشیاء نیست، بلکه صرفاً در ذهنی وجود دارد که در مورد اعیان تامل میکند" (هیوم، 1388: 17)
با همهی این تفاسیر نباید فراموش کنیم که ای تعاریف و تعابیر اگرچه نقش مهمی در شکل گیری زیبایی شناسی مدرن و بعد از خود داشتهاند ولی خود ادهی شرایط خاص و زمانهی خود بودهاند یعنی اینها بنا به دلایلی و در پاسخ به شرایط و پرسشهایی نوشته شدهاند که امروز روز لزومن همهی آن پرسش معتبر نیستند یا کلن دیگر وجود ندارند حتا گاهی گزارهها پیش از آنکه نشانگر روحیهی تجربه باور هیوم باشند هالهای از ایدهآلیسم به خود میگیرند توصیف هیوم از داوران حقیقی چنین است. بی عیب و نقص و کامل. یک داور آرمانی که میتواند همه چیز را بفهمد و رایی بدهد که همیشگی و مانا باشد اما تاریخ نشان داده که میتواند قطعیترین احکام را هم از حیث اعتبار ساقط کند. هیوم احساس فراموش شده در برابر عقل را به حیطهی امور انسانی بازگرداند اما باز تا مرحلهی عقل توانست با معیارها کار کند و به مرحلهی احساس که رسید در استفاده از معیارها ناتوان ماند. از طرفی همین باور به اصول کلی و قواعد عام و شناخت بر اساس اینها مگر نه خود از مبانی اولیهی دورهی عقل باوری بود؟ پس هیوم و نظریاتش چیزی نیستند جز نتایج زمانهی خودشان. هیوم بی آنکه بداند در پی یکی از ایدههای آرمانی دورهی عقلگرایی بود. یعنی دست یافتن به قواعدی روشن و صریح و کلی در باب امری از امور انسانی و این جهانی و از طرفی در پی نفی نقش عقل در بخش دیگر از وجود انسان بود. ما زیباییها را نه با عقل که با احساسات درونیمان درک میکنیم. احساساتی که نمیشود با هیچ متر و معیار و اندازهای صدق و کذبشان یا درست و غلطشان را سنجید و نشان داد. احساساتی که از دسترس عقل خارجاند. اما آیا واقعن درک زیبایی با احساسات است؟ آیا احساسات از دسترس عقل خارجاند و با هیچ متر و معیاری نمیشود احساسی را بر احساسی دیگر ترجیح داد؟
منابع:
- بختیاریان، مریم (1389). ارزیابی نظریهی دیوید هیوم در خصوص زیبایی و ذوق. دو فصلنامهی نامهی هنرهای تجسمی و کاربردی، ش 5، صص5-17
- کانت، ایمانوئل (1383). نقد قوهی حکم. ترجمهی عبدالکریم رشیدیان (چاپ سوم). تهران: نشر نی
- گات، بریس- مک آیورلوپس، دومینیک (1386). دانشنامهی زیبایی شناسی. ترجمهی گروه مترجمان (چاپ سوم). تهران: انتشارات فرهنگستان هنر
- 4. هیوم، دیوید (1388). در باب معیار ذوق و تراژدی. ترجمهی علی سلمانی (چاپ دوم). تهران: انتشارات فرهنگستانهنر
- هیوم، دیوید (1392). کاوش در مبانی اخلاق. ترجمهی مرتضی مردیها (چاپ اول). تهران: انتشارات مینوی خرد
باتعریف اروتیسم: