یادداشتی درباره‌ی دوستی

 

فریاد ناصری

 

 

من از کودکی تا کنون از همه‌ی نعمت‌های جهان دل‌داده‌ی یک چیزم... و آن داشتن دوست است... اما چون به‌خودم نگاه می‌کنم می‌بینم... هنوز چنین خوشبختی نصیبم نشده و حتا نمی‌دانم دوست را چگونه باید یافت؟

از رساله‌ی دوستی ِ افلاطون-۱

 

 

یکی از رنج‌های بی‌شماری که انسان و جامعه‌ی ایرانی به آن مبتلاست شفاف نبودن و صریح نبودن مفاهیمی‌ست که با آن سعی در قوام بخشیدن به شکل فرهنگی و زیستی خود دارد. در کنار این رنج، نبود بسیاری از مفاهیم تازه در گستره‌ی زیستی انسان ایرانی خود درد دیگری است؛ اما فعلن در این نوشته سعی می‌کنم بر‌‌ همان بوده‌های ناآشکار بپردازم. آن مفاهیم اصلی‌یی که در طی قرن‌ها و سال‌ها بدون بازنگری در زیر ِ لایه‌ای از معانی کدر و تیره شده‌اند تا آنجا که دیگر می‌شود گفت معنایی ندارند و معنایشان را گم کرده‌اند. هر جامعه و ملتی نیازمند این است که مدام مفاهیم اساسی خود را بازنگری و بازسازی کند. به خصوص زمان‌هایی که از دورانی به دوران دیگر و از ساحتی به ساحت دیگر می‌روند تا بتوانند در شکل جدید خویش قوامی داشته و زیست خود را ادامه دهند.

تکیه کردن بر مفاهیم بوده از گذشته در دوران‌های دیگر، تازه‌گی دوران آمده را دچار نقص و ناسازه‌گی می‌کند. تا آن‌جا که در کشور ما این ناسازه‌گی بدون آن‌که رفع شود خود صاحب اصالت و هویتی خاص شده‌است. چرا که مدام و مدام ما با مفاهیم کهنه دوران عوض کرده‌ایم و بدون آن‌که به نیاز باز تعریف مفاهیم اساسی بیندیشیم، به جدل بین ساحت‌های تازه و کهنه اصالت داده‌ و دچار یک چرخه‌ی عبث شده‌ایم. این مفاهیم در شکل ساده‌تر، تعاریفی هستند که مواضع کرداری ما را نسبت به هستی شکل می‌دهند. نسبت به هستی و هر چه در آن است. تعاریفی که در جامعه‌ی دی‌روز بیش از آن‌که بیان شوند به آن‌ها عمل می‌شده‌است اگر چه نمونه‌های بیانی و نوشتاریی نیز از آن‌ها در دست است. ادبیات تعلیمی در فکر آموزاندن چه بوده است؟ آموزندان این‌که چگونه در کنار هم بر این کره‌ی خاکی زندگی بکنیم که رنج‌هایمان کم‌تر شود. حلقه‌ی نظر را در حرف تنگ‌تر کنم برای مثال: فرهنگ برای یک رابطه‌ی تخطی‌گر بین دو انسان که میل به‌هم دارند مفهوم عاشق و معشوق را می‌سازد که جوابی به این خواسته بدهد و رسمیتی به شکل رابطه‌ی تخطی‌گر، بعد در تبار این خانواده مفهوم عامیانه‌تر دیگری برساخته می‌شود به نام «خاطر‌خواهی» قداست اولی را ندارد اما‌‌ همان کارکرد مجوز دهی را چرا، بعد «دوست دختر و دوست پسر» این دیگر شدن نام‌ها خبر از دیگر شدن تعاریف و مواضع می‌دهد. خبر از تغییر کردار. وقتی از مفاهیم حرف می‌زنم از این‌ها حرف می‌زنم و در این حطیه نفس می‌کشم. این تعاریفی که به کردار آدمیان شکل و اعتبار می‌دهد، مفاهیمی‌اند که از آن‌ها حرف می‌زنم.

دیگر از بدیهیات است که شکل هسته‌های کوچک زیستی در یک اجتماع، نمونه و نمودی از شکل زیستی بزرگ‌تر حاکم بر‌‌ همان اجتماع است. هر جامعه‌ای برای بر پا ماندن خود یک‌سری مفاهیم اساسی دارد که با آن زنجیره‌ی هم‌بستگی بین افرادش را تعریف می‌کند و شکل می‌دهد. نبود این مفاهیم یا بودن قالبی اما بدون معنای مشخصشان، زندگی را در جامعه سخت و گاهی غیرممکن می‌سازد. به‌طور مثال مفاهیمی چون دوستی، هم‌سایگی، هم‌پالکی... و بسیاری از مفهوم‌های از این دست در گذشته‌ی فرهنگی ما از یک زنجیره‌ی اتصال و رابطه در بین انسان‌ها خبر می‌داد. که از روایات و متون مذهبی نیز سندیت می‌گرفتند. بسیاری از این مفاهیم در خود لایه‌های دیگری نیز داشته‌اند؛ چون دوستی که در نمونه‌ی مفهومی‌ صمیمی‌ترش رفاقت نامیده می‌شود. جامعه در حول این مفاهیم قوامی داشته و شکل و هیبت خاصی از زیستن‌ها و با هم بودن‌ها را فراهم می‌کرده است اما آیا واقعن در این زمانه‌ای که ما هستیم باز هم می‌شود به همین مفاهیم بدون اندیشیدن به اندرونه‌ و معناشان تکیه کرد و امنیت و آرامش خاطر را آرزو کرد. واقعیت این است که بسیاری از این مفاهیم دیگر جواب‌گو نیستند که اگر بودند رفاقت و دوستی چند دهه یکی از تم‌های اصلی ساخته‌های فرهنگی ما نمی‌شد. ساخته‌ها را در این‌جا می‌توان پس‌انداخته‌ها هم خواند اما به‌هر حال از کوزه‌‌ همان تراود که در اوست. فیلم‌فارسی‌ها را می‌گویم. فیلم‌هایی که مدام در حیطه‌ی این تم ساخته و پرداخته و پخش شده و بدون هیچ تاثیری خورده و پس داده شده‌اند. نگاهی نوستالژیک به دوستی و رفاقت بدون این‌که یک‌بار از خودمان بپرسیم. به‌جای حسرت خوردن به آن‌چه در گذشته بوده و نشان دادن‌ این‌که امروز نیست، تعریف دیگری از آن‌ها به‌دست بدهیم که امروزمان این‌قدر حسرت گذشته نباشد.

می‌بینید که هم‌سایگی به راحتی از عرصه‌ی روابط انسان امروز رخت بر بسته و کسی هم دیگر چندان نگاه پر حسرتی به گذشته‌ی پر همسایه ندارد. اما دوستی، چون انسان نمی‌تواند در تنهایی ادامه دهد و برای زیستن نیاز به دیگری دارد، دیگریی که مدام خودش را در آینه‌ی او باز بشناسد. مفهوم و ابزاری سخت بایسته است. مفهوم و ابزاری که می‌توان نمونه و نوع‌های تازه‌تری از آن را منطبق با شرایط حاکم تعریف کرد و به آن‌ها تکیه داد.

باید بدانیم با چه روابط و مقرراتی قرار است با این دیگری رابطه داشته باشیم. دیگریی که یکی بهشت انسان می‌داند و یکی هم جهنم انسان -۲ دیگریی که با تعداد و کثرت‌اش در کنار باقی دیگری‌ها اجتماع را شکل می‌دهد و می‌دهند چرا که جامعه ساخته‌ی همین دیگری‌هاست. ساخته‌ی دیگریت‌هاست. و از همین‌جاست که می‌شود جامعه‌ی جهنمی داشت یا بهشتی.

جامعه‌ای که امکان هیچ زیست آسوده‌ای را نمی‌دهد و انسان‌اش مدام در اضطراب و هراس می‌زید. یا جامعه‌ای که انسان‌اش با اطمینانی حداقل و نسبی در چارچوب روزگار و زمانه‌ی خودش زندگی می‌کند و در این آرامش و اطمینان می‌تواند بشکفد.

مفهوم دوستی امروز چه معناهایی می‌تواند داشته باشد که خطای محتمل دوست در آن نارو نباشد؟ چرا که ملت ما سال‌هاست به ناروا از خود که‌‌ همان دیگری هستند مدام نارو می‌خورند. این نارو خوردن‌های مدام، زندگی‌شان را دچار یک ناامیدی موروثی کرده است. آن‌ها هر لحظه انتظار شکست و تلخی تازه‌ای را با اطمینان چشم‌انتظارند. تلخا و شکستی که می‌تواند از آسمان و زمین و یار و اغیار بر سرشان ببارد و نازل شود و آن‌ها با ناله‌ای که خودشان نیز به بی‌هوده بودن‌اش آگاه‌اند؛ خسته و زخم خورده به راه‌شان ادامه دهند. در پی جستن یار دیگر و آینه‌ی دیگر، با قضا و قدرهای دیگر، پیش‌آمدهای دیگر. ما زندگی را در شکل یک ناسازه‌ای پذیرفته‌ایم که مدام در آن شکست و ناروا رخ می‌دهد. بخشی از این شکست‌ها را از دوست می‌خوریم. این دوستی که می‌گویم چه معنایی دارد؟

حال اگر آن هسته‌های کوچکی که گفته شد هیچ معنای روشنی از خود و مفاهیم اساسیشان نداشته باشند آن هسته‌ی بزرگی که از این‌ها ساخته می‌شود به صورت یک توده‌ی بی‌شکل و قواره خواهد درآمد که زیستی بی‌قاعده و قانون و تاریک دارد. داشتن تصوری صریح و شفاف و بودن ِ مفاهیمی که زندگی را قوام دهد و به انسان‌ها پر و بال زیستن و آسودگی خاطر، از لوازمات هر دوره و هر زمانه‌ی تازه است. اما ملتی که ماییم هنوز هم با مفاهیم غبار گرفته و از دور آمده سپری می‌کنیم و حتا به همین‌ها هم آگاه و از همین‌ها هم با خبر نیستیم. آن‌وقت آن هسته‌ی بزرگی که از ماست و برماست چه تصوری می‌تواند از حق و حقوق و مدنیت و آزادی و هزار مفهوم تازه‌ی دیگر داشته باشد؟

می‌شود این بحث را چنین ادامه داد که دوستی یک امر متعالی است یا یک نیازمندی؟ می‌شود از نمودهای تازه‌ی دوستی و هم‌سایگی در شبکه‌های اجتماعی تازه سخن گفت. اما باید دوستی باشد که با او سخن گفت، چرا که تن‌ها، دیوانگان با خود حرف می‌زنند.

 

 پا ‌نوشت‌ها:

۱- پنج رساله- افلاطون- ترجمه‌ی محمود صناعی- ص۸۹- انتشارات علمی و فرهنگی-۱۳۶۱

۲- این دو جمله از دو نویسنده است که نتوانستم‌ منبع و نامشان را به‌خاطر بیاورم و بیابم.