من ،خود ...فرهنگ، اقتصاد ،جامعه ...کلماتی چند لایه و مرتبط؛می خواهم از بین همه ی اینها امری را برجسته کنیم،امری از دنیای خصوصی که زند گی امروز با منطق و ساختار خاص خودش اجازه ی بروز و حضوراش را در محیط های عمومی نیز داده است،تنانگی،واژه ای که می خواهد معادل امروزین عشق باشد با این تفاوت که سعی در آشکارگی خواستهای جنسی دارد در این امر،امری که همیشه آسمانی اش دیده اند و تن را درآن نفی وانکار کرده اند. 

عشقی که سالها در گوش چپ وراستمان اذان واقامه شده ودر عمل از قائمانش چیزدیگری سر زده و در این میان برای ما -نسل ما- جز یک حیرت و سرگردانی مضاعف چیزی نمانده است. تا اینکه به اینجا رسیده ایم همین جا(نه در این متن که در متن زندگی) که فهمیدیم،آن اذان و اقامه تنها ادعا بوده و واقعیت همان است که در عمل اتفاق می افتد با این تفاوت که اگر عمل نسل قبل از ما و قبل ها بیزار و متنفر می کند به خاطر ریا و دورویی اش،عمل نسل ما به وجد می آوردبه خاطر صراحت و صداقت اش ،لا اقل تنها در این مورد.

نیما حرفی دارد (که احتمالن دیگر همه تان شنیده اید) می گوید:"هیچ چیز نتیجه ی خودش نیست ،نتیجه خودش با دیگران است" وهویت دقیقن نتیجه ی ماست ،نتیجه ی ما با دیگری و دیگران ،نتیجه ای که درما، بعضی از امور را برجسته می کند وبعضی چیزها را فرو می کاهد،که ما این می شویم ،آن می شویم با رفتار و گفتار و دنیای خاص و در این میان عشق بارزترین نمود ساخته شدن ما با دیگری و از دیگری است .عشق قدرت آفرینش و خلق است ،عشق به ما هویت خلاقه می دهد ،امری که انسان را وا می دارد تا همه چیز را دوباره بکاود و از دریچه ای تازه تر ببیند  واین یعنی پیدا کردن هویت ،آن چیزی که مارا می سازد"عطش تحقق بخشیدن خویش در دیگری"-1ویژگی بارز هویتی که عشق می سازد ،خالق بودن-2 است ،خواست و آرزویی که همه ی انسانها را به وسوسه می اندازد برای رسیدن به مقام خلق،خلقی که انسان را به مقام خدایی بر می برد خدایی انسانی که از دنیای انسانی حرف می زند،نه خدایی که از هیچ جا با انسان در روی زمین حرف می زند و امر و نهی می کند ،خدایی که انسان می شود ،خدایی خواستنی،خدایی دوست داشتنی ،خدایی تنی ست.

می بینید  تفارق های دو گانه ای موذیانه در این متن پیش می آیند،نوشته ناشده اما خوانده می شوند"یکی مثلن اینکه"-3تفارق بین دو هویت ،هویتی که برایمان خواب دیده اند ،یا هویتی که خودمان خوابش را دیده ایم،هویتی که از ما انتظار دارند یا هویتی که از خودمان انتظار داریم(البته هویتی که اینجا بر آن تاکید می شود خیلی به مرزهای شخصیت نزدیک می شود و یک تعریف حداقلی را مد نظر دارد، تعریفی که در اولین بر خورد با این واژه-هویت -به ذهن می رسد وگرنه هویت در یک فرهنگ نامه ی جامع می تواند مدخل سنگینی برای خود داشته باشد).

بیشتر آدمها در قاب همان هویتی فرو می روند که جامعه وخانواده ازآنها می خواهد ،عده ای اما تن می زننداز پوشیدن لباس دوخته شده ای که فکر می کنند برازنده ی تنشان نیست و عشق اولین این تن زدن هاست که همه ی انسانها به نوعی آنرا تجربه می کنند و از طرفی مهم ترین هم هست ،بسیاری از تن زدن ها و سر پیچی ها ی دیگر هم هست مثل تن زدن های سیاسی ،دینی ...اما هیچ کدام چون عشق در بین انسان فراگیر و مشترک نیست.

عشق بیرون جهیدن از آن قالبیست که برایمان ساخته اندوَدر یک دیدگاه حدودن سنتی،آغاز گاه تفکر،"عاشق ها شاعر می شوند ،شاعران عاشقان ..."و شاعر ها همیشه نماینده ی یک نوع اندیشه ی راز ورزانه بود ه اند حتا همین اکنون که  رازها گویی، همه بر چیده گشته اند.

کسی که عاشق می شود بر علیه جریان ایستاده ،جریان اجتماع،عشق در ذات خود به وصل می اندیشد اما وصل را بیرون از تعریف ها مثل ازدواج می بیند و می خواهد،حتا مخالف تعریف هاست که خود صاحب تعریف است و این شروع مخمصه هاست.عشق هویتی دیگرگونه و مبارز می بخشد،کزهمین خاک جهان دگری باید ساخت هم از این روست که پاز در دیالکتیک تنهایی می نویسد"عجیب نیست که جامعه عشق و گواه آن - شعر - را با کینه ای یکسان کیفر  دهد وآنها را به جهان آشفته و زیر زمینی ممنوع ها ،پوچی ها و نا بهنجاری ها طرد کند" -4

شاید از خودتان بپرسید جامعه ی ما که حداقل تا همین چند دهه پیش شعر مدارترین ِ سرزمین ها بوده ،کجا شعر را طرد کرد ه اند ،اما باید بگویم اگرچه شعر تنها حضور خلاقانه و رسانه ای سرزمین ما بوده، امابه چوب دیگری رانده شده به چوب تعلیمات وتفسیرات ماورایی وعرفانی،همیشه قدرتی سعی کرده به عاشقانه ترین شعر های شاعران این سرزمین تفسیری ماورائی تحمیل کندوَامروز که شعر این قابلیت را از خود زدوده -قابلیت بهره کشی توسط اغیار را-به چوب طرد رانده شده،نمی خواهم سهم خیلی ازپدیده ها و اتفاقات را نادیده بگیرم پدیده هایی همچون سینما و رمان و...اما آیا واقعن مردمی که ما بودیم در اقلیم شعر، از ناآشنایی و ناخلف بودن ،که دقیقن همان خلف بودن ِشعر امروز است ،چنین از آن دور افتاد ه ایم یا کسانی خواسته اند که این بخش اعظم هویت ما را از ما بگیرند(نظریه ی توطئه!!!)آنهم به بهانه هایی که شاید گاهی خودمان بدست شان داده ایم.

 

 

1)اکتا ویو پاز-دیالکتیک تنهایی-ترجمه ی خشایار دیهیمی-ص8

2)ازاین خالق بودن که بیشتر در زبان و کلام روی می دهد می توان تفسیردیگری هم بدست داد،تفسیری که آن را تنها یک مقدمه چینی می داند برای تسریع در آنچه خواست جنسی اش می توان نامید.

3)نام مجموعه شعری از سیمین بهبهانی

4)اکتاویو پاز-دیالکتیک تنهایی-ترجمه ی خشایار دیهیمی-ص20

*راستی یکبار دیگر این متن را بخوانید و در آن به جای تمام واژه های عشق تنانگی  رابگذارید

 

فریاد ناصری-اول اردیبهشتِ هشتاد وشش