معبود ابدی

 

 

 

 

  برای ترنج در گلستانه و همه ی بزرگواری هایش درهمسایگی  

 

 تنت که شیشه ی حمام را مات کرده                           

وبر دوش آبها

حکم داغ بودن  نهاده

 

زمین عاقبت      موجها را خاموش می کند

 

فرشها

رنگشان را

به پای ناخن های تو می بازند

 

از این موجها عاقبت

زمین

      شکم سبز بالا می آورد

 

تو پشت پیش خوان آشپزخانه

به شیشه های کوچک حمام می خندی و

 

زمین

به بی پدر ترین شعر ها می رسد

 

 

 

 

پا نوشت اول:این شعر پیشانی ندارد،پا چرا خیلی ،مست بودم که گفت چرا شعر نمی گذاری اینجا گفتم:خیلی از مردم دیگر شعر نمی خوانندیعنی که دوستش ندارند،آنها دچار قصه اند ،دچار خط های بلندند،دچار خط خطی اند ،شعر در کوتاهی اش آئینه ایست که می ترساند،قصه با آن ذات شهرزادیش هی به تاخیر می اندازد،شعر همسایه ی مرگ است ،در کوتاهی اش مرگ را نشان می دهد، داستان اما...برای همین خیلی ها برای فرار از این ترس ،ترس کوتاه بودن لبخند ،اندوه، ترس کوتاه بودن زن، تن، زیستن به قصه پناه برده اند به شهرزاد قصه گو به زن ،ای قصه گو!

 

پا نوشت دوم:نمی دانم کی ،کجا،چه کسی بود،اولین پیک را که دستم داد گفت:وقتی که مستی بیشتر از همیشه هوشیار باش و این شد که من عمریست که همیشه بیشتر از همیشه هوشیارم (می بینی که!) چه درد یست که نتوانی مستی کنی،از همه ی مستی برایم گریه مانده و تلو تلو خوردن در کلمات ،در حرف زدن ،در نوشتن،مست که می کنم دوست دارم حرف بزنم و گاهی که، همیشه کسی نیست ،خدا خسته است ،خدا تنهاست،من گریه می کنم آنقدر که با پاهای گلی به خانه بر می گردم ،ای قصه گو!

 

پا نوشت سوم:همین چند وقت پیش بود که پیک همدان توقیف شد به خاطر یک پیشنهاد کوچک:آقا سید(مدیر کل فرهنگ و ارشاد همدان)اگر نمی توانید مانع هجرت هنرمندان شوید لطفن از این پست هجرت کنید.

 

پا نوشت چهارم:امروز سوم اسفند است ،خب حتمن فردا چهارم اسفند می شود ،کسی نیست قصه بگوید،من خوابم می آید،خسته ام، تنهام،ای قصه گو!